۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

ضرب آهنگ اشک

 از افتادنم خبر نداری
 خورشیدم زخمی شده است
 ستاره هام ریخته اند
 می‌‌خواستم بروم شکار آهو
 بروم سینمای سه بعدی
 آرتیست را دوباره ببینم
 هر وقت پوتین پوشیدم ؛ ولادیمیر پوتین لبخندی زد و از پنجره مرا خیره شد
 من آماده‌ام
 قطعاً تا زیر فرش‌ها عشق
 راهم به دریا شباهت دارد
 صدا‌ها لای در مانده
 نفرت ساختاری شده
 تلخ شده‌ام
 استعاره ی قند تو بودی
 قرار بود هوای پاریس و مسکو را توی جیب‌ام پنهان کنم
 دهکده را تا کتابخانه طی‌ کنم
 در حضور نویسندگان اشک بریزم
 میان من و ما ، رعد و برق افتاد
 ماه زندانی شد
 دیگر صدای پا نمی‌‌آید
 دیگر سوار به سوی غروب می‌‌رود

در بازارروز
تمام پیراهن های زنانه آویزان
آبستن یک بادند.
ما
گاهی مثل کارد و چنگال
می جنگیم برای یک تکه گوشت که دیگری ان را به زودی خواهد خورد.

۱۳۹۳ خرداد ۴, یکشنبه

خشت‌ها و واژه‌ها


 بنفش توی پیراهنش
 بوی زمستان میدهد
 وای بنفشه ی احمق
 کلان تر می‌‌شوند
 شعر‌ها
 شاملوی سلام جواب نمیدهد
 گلستان آینه‌ها ، خشت می‌‌سازد
 ساختار کودکی با کفش واکس نخورده
 پنهان و پیدا می‌‌شود
 ایثار را
 مرگ را توی پیراهنم
 آنچه می‌‌پنداشتم
 در آینه می‌‌شکند
 آب می‌‌رود
 وقتی‌ که برف می‌‌بارد
 شلوار منوچهر آتش گرفت

۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

از پنجره تا خورشید
 می‌‌رود
 پرنده ی ایثار
شکار پروانه


گذشته مثل سنگ
 آینده مثل تو
 در رویای پروانه‌ای که پیله ‌اش منم
 منم که سنگ می‌‌زنم به دریا
چرا طوفان نمی‌‌شوم
 ساعت‌ها خیس شده اند
 و تو
 در امواج گم شده ای