قرار است شهر جابجا شود
كلاه مردانه دختری از دماغش بالا ميرود
تاريك
صادق هدايت آخرين عصب عنكبوت را
لحظه ی همين قيام را چه كند
آه خنده
پر-آكنده
قهوه خانه ی حاج ممد
باستر كيتون سيگار ميكشد
شبح خودش را
جريده ی عالم قرار است ثبات پنير را مبسوط كند
درحاليكه ديوار ميخورد
كم كم كمتر نمی شدی
پوستم بجای تو
و
رم ميكرد