۱۳۹۳ آبان ۲۳, جمعه




قرار است شهر جابجا شود

 كلاه مردانه دختری از دماغش بالا ميرود
 تاريك
 صادق هدايت آخرين عصب عنكبوت را
 لحظه ی همين قيام را چه كند
 آه خنده
 پر-آكنده
 قهوه خانه ی حاج ممد
 باستر كيتون سيگار ميكشد
 شبح خودش را
 جريده ی عالم قرار است ثبات پنير را مبسوط كند
 درحاليكه ديوار ميخورد
 كم كم كمتر نمی شدی
 پوستم بجای تو
 و
 رم ميكرد


۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه




آندره ی تاکوفسکی دارد خواب می‌‌بیند


 توی کوچه ی دیگری بود
 اگر بودی
 بوی نان / پرتقال
 غار غار
 بودای اکسیژن‌هایم
 ژ‌ن ده دختر دست توی دست هم داده 
 نامرئی بودند
 پلاستیکی بودند
 آن‌ همیشه پرت می‌‌شود
 حاجی بابا وقتی‌ مرد داس مه‌ نو را
 عصای موسی‌
 کودکی عیسی
 ایستگاه تاکسی‌ پیراهنم نبود
 آهای خسرو حال طوفان چطور است
 مرئی
 خورشید منم
 تو ماهی‌



۱۳۹۳ آبان ۹, جمعه



ارباب حلقه‌های حلق

 گنجشک روی سیم
 پنجره رسوا شده است
 چاه و بهار نفله می‌‌شوند
 کبریت بی‌ خطر روی میز
 خطر چوب سوم است
 دهانش میم را می‌‌سازد
 داشتم خودم می‌‌شدم
 وقتی‌ زنگ نمی‌‌زنی‌
 نام نمی‌‌دهی‌
 به چه درد می‌‌خورم
 اکسیژن به چه درد می‌‌خورد
 نشاط را بساز
 با روی میز
 نوشته ی خطر
 خ
 دم

 

۱۳۹۳ آبان ۲, جمعه




برگشت توی آینده


 دو جریان
 دو نیمکره
 دو پیرا‌هن
 صندلی را کنار کشیده‌ام
 مخاطب عوض شده
 ریش در آورده
 ما
 لام از الف قابل تشخیص نیست
 روباهٔ دارد عوضی‌ می‌‌میرد
 بوی چیزهایی‌ که توی آشپزخانه داشتیم
 هزار سال دیگر فهمیده اند
 بلوط چشم در می‌‌آورد معجزه است
 خروس خوان
 در آورده



۱۳۹۳ مهر ۲۵, جمعه



 می‌ خواهم ببینمت
 با بینی‌‌ام
 بی‌ رحمی
 آسفالت می‌‌شوم
 تو مرسدس بنزی
 سرم روی شیشه
 اتوبوس شده‌ام
 بوس شده‌ای
 پاکوبان دست احترام می‌‌فرستد
 پیرا‌هن قشنگت
 دست سیاه دارد نی
‌‌ خود ویرانگرم
 ده تا دوست دارم
 ترازوی فرد
 وجود خارجی‌ ندارد
 افتخار به شازده
 کبریت الاغ داشت باشد
 ما دست داشت باشیم

۱۳۹۳ مهر ۱۸, جمعه



من اگر به دریا سنگ بزنم
 به عشق سنگ زده‌ام
 چرا مردی
 چرا خشکیدی
 چرا فرو پاشیدی


۱۳۹۳ مهر ۱۱, جمعه



توی خودم


 ما نمی‌‌رفتیم
 من نه آنم که مرا برانا
 اشتباه خوانده بودندی
 ما سرخ پوشان دل‌ از دست داده ایم
 پیچ‌ها را نگاه
 مار می‌‌شوند
 می‌‌توانستم یک قوری چای
 با کمانه ملامت می‌‌کشیدم
 تا آبروی جانانه می‌‌تراشید
 پای راست مرد توی گچ است
 دو نفر موی خود بسته
 می‌‌نوازندش
 ماه می‌‌زند بیرون
 دزد می‌‌شوند
 چه اتفاق فاحشه ای

۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه


تیغ از من نمی‌‌رفت


 اینجا منم
 کوچه پس از کوچه وای باریدن
 هیچ مگو
 می‌‌خواستی‌ تنم را عکسانی باشی
‌ صندلی خالی‌ کنارم جای هیچکس نیست
 جای مردمک‌های منم
 من نبودم
 پرده آبی‌ کنار نمی‌‌رود آینه
 سه تار از آیه‌های جیبم
 می‌‌روم تا خودم
 من هدهدم حضور برگه‌ آزادی
 از دو سال زندان بابایم آرزوست
 مامان گفته از امروز مرد خونه منم
 چند ساله بودی
 توی کدام خیابان نفس می‌‌کشیدی
 خط خطی‌ روی شیشه
 صدا دار می‌‌آمدی
 تصور خواهی‌ کرد صدا را
 سفره ی انتظار می‌‌کشیدم
 اینجا منم
 می‌‌شنوم
 می‌‌بوسمت

۱۳۹۳ شهریور ۲۸, جمعه

۱۳۹۳ شهریور ۲۱, جمعه



مانیفستی برای برای

 خودکار توی لیوان
 خود شما
 کار شما توی وان لیز می‌‌خورد
 خورده را
 قند کمانه می‌‌کند
 گمان نمی‌‌کردم شما باشید
 ابرو کشیدگانیم
 راست و چپ
 دیوار جای صبحانه
 خخخخخ

۱۳۹۳ شهریور ۱۴, جمعه



ماچ نوشتاری

 سلام
 ساعت خوب
 اینجا خوب
 اینجا دور
 نوشتنی نوشیدنی
‌ است است نیست
 اتاقی به شکل هفت را تصور کن
 دیگر چه انتظاری از خودت داری
 خیلی‌ نگاهت وقتی‌ دیزی می‌‌خوردم می‌‌خوردم
 از نشانه شناسی
‌ از مخاطب
 از از
 ۹ شب تا ۱۰ صبح بیزارم
 کنارم هستی
‌ دارم را ندارم
 پیاز کردگی
 مرز‌ها
 بسته

۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

از قدیم و ندیم ٬از پدر و مادر و عمه و اجداد٬تنها نصیحتی که شنیدم این بوده که: بچه جان نکن این کارو ٬ نرو به این راه که سرت می خوره ب سنگ.
خدا بیامرزها خبر ندارند که خانه ایی که الان بنده در ان به سلامتی مسکن دارم را ازهمان سنگهایی ساخته ام که سرم یکروز بهشان خورده بود.
فقط  به این فکر می کنم که اگر همان یک نمه مراعات را هم نمی کردم خداوکیلی الان یک ویلا داشتم.

۱۳۹۳ مرداد ۳۰, پنجشنبه

خدای من
وقتی چهار سالم بود
دنیا آمد از دهان مادرم.
من چشم کشیدم برایش و دهان
دو دست و دو پا
و هر انچه خودم داشتم برای او هم خواستم
و در گوش هیچکس رازش را نگفتم
از او کارهایی را که نمی توانست نخواستم
تهدیدش نکردم
قسمش ندادم
لای سجاده نپیچیدمش
گمش نکردم
روزی سه بار با بلندگو صدایش نزدم
گذاشتم که صبحها تا هر وقت که می خواهد بخوابد
و ظهرها توی حوض کنار اردکها آبتنی کند
بزرگتر که شد
اجازه داشت شبها دیر بیاید و حوصله هم نداشته باشد که توضیح بدهد
حالا چند سالی می شود که رفته است دنبال زندگی خودش
می دانم
میخواهد تجربه های خودش را داشته باشد
غمی نیست.
تنها گاهی فکر میکنم اگر یک روز دوباره همدیگر را ببینیم
چه قدر عوض شده ایم؟
و چه قدر چیز برای تعریف کردن داریم.

۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه


...

 انگشتر نقره‌ای‌ام
 در توان زمین جذاب می‌‌شود
 سنگ‌های زیر دوچرخه
 جیب‌های عاشق را بگردانم
‌ای طبیب می‌‌بینی‌‌ام
 از بینی‌‌ام چشم در آمده
 گوش می‌‌دهم
 سلام آقای راوی
 دی ماه چیز‌هایی‌ از شما دیدم


۱۳۹۳ مرداد ۱۷, جمعه


لو می‌‌آید

 می‌‌خوری؟
 فحش؟
 دلم کدام شور می‌‌زند
 خاکی ام...برایم دست می‌‌دهانی
 تو کلاه برداری
 شام را برای فکرت
 فا را بعلاوه ی تو
 اصلا من هیچ کاری/کاره‌ای
 کرّ شدی؟
 مردی ؟
کافی‌ نیست تمام خر
 ببخشید
 از اینو بگو لبش را گرفت
 زورش به زوربا که خیری کجاست
 با خودکار بدرقه ‌اش / من را رها کن
 منهای کجای کجا بودی چرا با شور
 چرا بودی
 پای تخت آلوده
 رجز‌های مار
 لوبیا اینجاست
 اینجاست که خورشید کمتر از یک ثانیه
 اصلا من از شوخی‌ خوشم
 نه
 تردید
 اژدر نگهبان است
 آبان هستیم
 سخت قرار است خودکارت باشم

۱۳۹۳ مرداد ۱۰, جمعه


چراغ

 شعری از ناظم حکمت

 من اگر نسوزم
 تو اگر نسوزی
 ما اگر نسوزیم
 چگونه تاریکی به روشنایی بدل می‌‌شود

۱۳۹۳ مرداد ۳, جمعه


خنده ی ستاره‌ها

 مجسمه ی اسب سفید است
 دست شاعر مثل درخت میوه ندارد
 بیست
 بیست و یک
 روی هیولا قمار می‌‌شود
 رفتی‌ توی تریبون صدا باشی
‌ ستاره‌ها می‌‌ریزند
 داری به املت تجاوز می‌‌کنی
‌ راستش را بخواهی
 سوسیس با تروریسم رابطه ی مستقیم دارد
 سفید دست می‌‌دهد
 صدای موزاییک از کجا می‌‌آید
 چای ترا سر کشیدم
 صدایم را پس بده

۱۳۹۳ تیر ۲۷, جمعه


مستوری در خواب گمشده

 یک شعر قدیمی

‌ حالیا جام جز سر
 بس سینه ی من بنده ی بر
 که یعنی‌ تا شرمسار نمرده‌ام
 جنگ یعنی‌ از دست دادنت
 اتوبان همّت از رویم گذشت می‌‌کند
 ساعت دقیقا بیست و یک و حدیث آرزومندی
 حافظ در شعر دردی کشم
 افتاده است
 خیابان شاهین شمالی
‌ خسته و کوفته
 بدون غلط‌های دستوری

۱۳۹۳ تیر ۲۰, جمعه


بیداری انگورها


 وقت خواب
 صدای آژیر می‌‌شنوم
 همچون ناقوس مرگ
 اما کفشی برای مرگ ندارم
 امیدم را دارم
 به تو
 به خاک و انگور
 به جاودانگی
 فکر می‌‌کنم
 به شعر
 به خاک
به آینده
خودم را زنده کردم

۱۳۹۳ تیر ۱۳, جمعه

دار دارد راه می‌‌رود


 قطار از جدار آشپزخانه
 بخاطر حضور کولر در زمستان
 وارد شدم
 بوی جوی موشکافانه‌ای می‌‌آید
 یخچال خنده - دار می‌‌شود
 مسافر اعدام
 تلفن بعدی سوار می‌‌شوی
 از گوشه‌‌ای که دراز کشیده‌ام
 تا اتاق خوب
 دار سر به مهر نشانه شناسی‌ نمی‌‌شود
 بخاطر حضور کولر در زمستان
 ورد شده‌ام
 شمع را روشن
 کتاب را برنده
 گویا هر کسی‌ چنین صورتی‌ با خودش
 دار می‌‌بافد

۱۳۹۳ تیر ۱۲, پنجشنبه

playing for the time

دشت ها پرنده اند
کوچه ها جویبار
سرفه هایمان کلاغ های به صف شده
این پاییز تمام شدنی نیست
کلاهم را برمیدارم
نگاه میکنی
دوباره سرم میکنم
و راه می افتیم...

۱۳۹۳ تیر ۶, جمعه


انار و عسل


 چه شعر‌ها می‌‌نوشتمت اگر
 سیب را گاز می‌‌زدیم
 چراغ می‌‌شدیم
 روبروی تنهایی
‌ خلق را
 قطار می‌‌شدیم
 به سوی سرزمین سرخ
 روایت می‌‌شدیم
 در شعر‌های ناظم حکمت و نقاشی‌های پابلو پیکاسو
 همچون انار و عسل
 یا
 جام جهانی‌ شده‌ام
 همه توپ را گم کرده اند
 در سر دارم بی‌ تو بمانم
 توپ را پیدا کنم و بنویسم
 شک‌ها و یقین‌ها را
 ایستاده در ساحل
 دلواپس در امواج
 بنویسم

۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

یواشکی با زنبور احوالپرسی کردم


 وای چقدر دلم شعر بگم
 چقدر دلم بمیرم
 امید داشتم امیدوار نباشم
 من نامی‌ داشتم
 انگشتی   اثر انگشتی
 چیزی شبیه مملی
 شبیه چیزی از صورتم لخت می‌‌شود
 لخت می‌‌شوم
 خودکشی با توهم کج کرده است
 تو
 هم
 نبودنی
 از سیب خوردنم
 کوتاه ‌ست مرگ لجوج
 یا می‌‌شود
 خاتون را خواب دیده باشم
 خوابیده روی اسمم
 عصا روی نیستنم
 غمگینی نبودنم در چشمانت
 از مجسمه‌های شکستن
 می‌‌خواهم عروسکم را بازی گردانم
 دلم  های  را
 بزرگوار نمی‌شوی ؟
 دروغ
 گوی جادوی جدی
 طنازی چوب کبریت / رقص دود
 با خودم فرق داشته باشم
 جسمانی‌ توی پیاده رو‌ها
 ترا عشق سالهای وبا
 انتظار نمی‌‌کشم
 دریا روبرویم
 مصمم شده ام

۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه

فریاد آهنی


 سطرهای ناگفته ی منی
 ابزار آهنی
 جریان شعر
 با مرگ تعریف می‌‌شود
 ‌ای متفاوت
 قیام واژه‌ها تویی
 من کارم
 تو نانی
 کجاست آزادی
 ابزار آهنی
 در مزرعه
 در کارخانه
 جریان زندگی
‌ با شعر تعریف می‌‌شود
 ای جاودانگی

۱۳۹۳ خرداد ۱۶, جمعه

اجرای پری


 شادی دیگری برای نوشیدن دارم
 از نوشتن بیدارم
 سقف بالا می‌‌رود
 انزوای چسبناک خودم
 رختخواب سوم رفتارم
 ناب را دیدم
 در انجماد دو بازو
 در انعکاس یک بوسه
 مسافت کوتاهی میان یخ‌ها
 گیلاس می‌‌تراود
 از سکوی آشپزخانه زنی‌ نیست
 دید می‌‌زنم
 زنگ می‌‌زند
 صفر‌ها و خواب‌ها را می‌‌شمارم
 دارد برای خودش ظرفیت می‌‌شود
 دو یا سه ساعت دیگر
 اگر سیب و پرتقال و خیار نباشد
 اگر آشپزخانه‌ای نباشد
 نشنیده گرفتم
 نامه رسان تو شدم


۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

ضرب آهنگ اشک

 از افتادنم خبر نداری
 خورشیدم زخمی شده است
 ستاره هام ریخته اند
 می‌‌خواستم بروم شکار آهو
 بروم سینمای سه بعدی
 آرتیست را دوباره ببینم
 هر وقت پوتین پوشیدم ؛ ولادیمیر پوتین لبخندی زد و از پنجره مرا خیره شد
 من آماده‌ام
 قطعاً تا زیر فرش‌ها عشق
 راهم به دریا شباهت دارد
 صدا‌ها لای در مانده
 نفرت ساختاری شده
 تلخ شده‌ام
 استعاره ی قند تو بودی
 قرار بود هوای پاریس و مسکو را توی جیب‌ام پنهان کنم
 دهکده را تا کتابخانه طی‌ کنم
 در حضور نویسندگان اشک بریزم
 میان من و ما ، رعد و برق افتاد
 ماه زندانی شد
 دیگر صدای پا نمی‌‌آید
 دیگر سوار به سوی غروب می‌‌رود

در بازارروز
تمام پیراهن های زنانه آویزان
آبستن یک بادند.
ما
گاهی مثل کارد و چنگال
می جنگیم برای یک تکه گوشت که دیگری ان را به زودی خواهد خورد.

۱۳۹۳ خرداد ۴, یکشنبه

خشت‌ها و واژه‌ها


 بنفش توی پیراهنش
 بوی زمستان میدهد
 وای بنفشه ی احمق
 کلان تر می‌‌شوند
 شعر‌ها
 شاملوی سلام جواب نمیدهد
 گلستان آینه‌ها ، خشت می‌‌سازد
 ساختار کودکی با کفش واکس نخورده
 پنهان و پیدا می‌‌شود
 ایثار را
 مرگ را توی پیراهنم
 آنچه می‌‌پنداشتم
 در آینه می‌‌شکند
 آب می‌‌رود
 وقتی‌ که برف می‌‌بارد
 شلوار منوچهر آتش گرفت

۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

از پنجره تا خورشید
 می‌‌رود
 پرنده ی ایثار
شکار پروانه


گذشته مثل سنگ
 آینده مثل تو
 در رویای پروانه‌ای که پیله ‌اش منم
 منم که سنگ می‌‌زنم به دریا
چرا طوفان نمی‌‌شوم
 ساعت‌ها خیس شده اند
 و تو
 در امواج گم شده ای