۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

یواشکی با زنبور احوالپرسی کردم


 وای چقدر دلم شعر بگم
 چقدر دلم بمیرم
 امید داشتم امیدوار نباشم
 من نامی‌ داشتم
 انگشتی   اثر انگشتی
 چیزی شبیه مملی
 شبیه چیزی از صورتم لخت می‌‌شود
 لخت می‌‌شوم
 خودکشی با توهم کج کرده است
 تو
 هم
 نبودنی
 از سیب خوردنم
 کوتاه ‌ست مرگ لجوج
 یا می‌‌شود
 خاتون را خواب دیده باشم
 خوابیده روی اسمم
 عصا روی نیستنم
 غمگینی نبودنم در چشمانت
 از مجسمه‌های شکستن
 می‌‌خواهم عروسکم را بازی گردانم
 دلم  های  را
 بزرگوار نمی‌شوی ؟
 دروغ
 گوی جادوی جدی
 طنازی چوب کبریت / رقص دود
 با خودم فرق داشته باشم
 جسمانی‌ توی پیاده رو‌ها
 ترا عشق سالهای وبا
 انتظار نمی‌‌کشم
 دریا روبرویم
 مصمم شده ام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر