۱۳۹۳ آبان ۲۳, جمعه




قرار است شهر جابجا شود

 كلاه مردانه دختری از دماغش بالا ميرود
 تاريك
 صادق هدايت آخرين عصب عنكبوت را
 لحظه ی همين قيام را چه كند
 آه خنده
 پر-آكنده
 قهوه خانه ی حاج ممد
 باستر كيتون سيگار ميكشد
 شبح خودش را
 جريده ی عالم قرار است ثبات پنير را مبسوط كند
 درحاليكه ديوار ميخورد
 كم كم كمتر نمی شدی
 پوستم بجای تو
 و
 رم ميكرد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر